پیغام ما روشن است و به مردم روشنایی می بخشد

۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

الهیات و شقاق – بخش نخست



schism در بین مسیحیان دیدگاهها و موضعهای الهیاتی متفاوتی وجود دارد، دیدگاههایی که به اندازه ای بزرگ و مهم هستند که نمی توان از این شقاقها بخاطر حفظ اتحاد گذشته و آنها را نادیده گرفت. و هنگامی که از شقاقها و اختلافهای عقیدتی سخن به میان می آورم به آن دسته از آموزه ها اشاره می کنم که به نوعی با بنیاد و شالوده پیغام انجیل مربوط می باشند. انجیلی که ایمان ما بر مژده شیرین آن بنا نهاده شده است.
در طی تاریخ مسیحیان بخاطر اعتقادات خود مورد شکنجه و آزار بسیاری قرار گرفته تعداد زیادی نیز جان خود را از دست داده اند. ولی بنظر می رسد اصول اعتقادی و باوری در کلیسای امروز چندان جایگاه مقدسی ندارند و پذیرش گروه های مختلف مسیحی با ضعفهای آموزه ای جدی، امر چندان غریبی نمی نماید. تعهد به تعالیم صحیح دیگر مسئله ای نیست که کلیسا خود را بدان مشغول کند و شاید در برخی از کلیساها، گوسفندان گله تفاوت میان علوفه تازه با غذای مسموم را نمی دانند. کلیسا تخت ارجهیت و اهمیت را به اتحاد داده و حقیقت و راستی از خانه خدا رانده شده است.
بنظر می رسد که نهضت اصلاحات رنگ خود را باخته است و پروتستانها نادمانه سخت در تلاش بازسازی پل ویران شده بین خود و کاتولیکها هستند. دیوار جدایی هایی که محصول تفاوت الهیاتی ژرف بوجود آمده است، منفور خوانده شده، کلیسا حاضر است بهای سنگینی را جهت بازیافت برادری گمشده پرداخت کند. حتی اگر این بها قربانی کردن حقیقت باشد.
در جماعت ایمانداران و رهبران دعاهای غیروانه و پرشرو برای برقرار اتحاد میان کلیساها بلند کرده می شود، رهبران کلیساها در حضور خدا برای یگانگی و برادری جماعتها استغاصه کرده به امید ویرانی دیوار جدایها التماس می کنند، اما غافل از اینکه اتحادی که شالوده آن بر راستی نهاده نگردد عمارتی کج و خیالی باطل است. حسرت یکپارچگی کلیسای نخستین را می بریم اما از یکدلی ایشان در تعالیم آنها که تاروپود این یگانگی بود ناآگاه می باشیم.
صحبت کردن در مورد اتحاد به بهای بی ارزش کردن راستی و کم اهمیت نشان دادن تفاوتهای آموزه ای به معنی قربانی حقیقت در محراب کلیسا است. مارتین لوتر می گوید: مقصود خداشناسی این نیست که اتحاد بوجود بیاورد و یا نه اینکه جدایی را ترویج کند، بلکه وظیفه خداشناسی کشف حقیقت و پاسبانی از آن است. آیا ما خوانده نشده ایم که خدای واقعی را بشناسیم و او را بپرستیم؟ آیا خداشناسی و جتسجوی وجود حق وظیفه و خواندگی یک مسیحی نمی باشد؟ مگر شناخت این حقیقت و تعهد به آن نیست که ما را از دنیا جدا کرده، آن را به عداوت و دشمنی ما در آورده است؟ پس چگونه است که راستی بهای خود را در کلیسای مسیح، مسیحی که خود فرمود: من راه و راستی و حیات هستم، از دست داده است؟
پولس رسول نمونه ای بسیار عالی برای ما از خود بجای گذاشت. هنگامی که پطرس در ناراستی یافت شد، پولس را توبیخ کرده، رفتار وی را ملامت کرد. پولس در مورد او اینگونه می نویسد:
غلاطیان 2: 14
رفتار پطرس بخودی خود، حتی بدون اینکه کلامی بگوید به معنی تغییر معنی و پیغام انجیل بود. انجیلی که پولس رسول غیرآن را لعنت می کند:
غلاطیان 1: 9
هر آموزه ای که هسته مرکزی ایمان ما را به چالش وادارد مردود و ملعون است. هر باوری که خبر خوش انجیل را مخدوش نماید، خبری شوم و مذموم است.
شاید آنانی که اتحاد و یکپارچگی را اساس کلیسا می دانند، باید بیاد بیاورند که بدن مسیح شکسته و جدا نیست. اتحادی که عیسی مسیح برای آن نزد خدای پدر دعا کرد مستجاب گشته و ایماندارن واقعی جز بدن مسیح می باشند. آنانی که راستی را طریق خود ساخته اند در اتحاد و یگانگی در راهند.
زمانی که مسیح از اتحاد سخن به عمل می آورد و یا هنگامی که پولس در رساله خود می گوید: ( افسسیان 4: 3) منظور ایشان تشکیلاتی سامان بخشیده و سازمانی متحد نبود بلکه منظور اتحاد فرزندان خدا در راستی، یگانگی که ریشته در حقیقت دارد، است.
چرا همه با هم متفق الفکر و دارای باوری واحد نیستیم؟
آیا به همه ما یک کتاب بخشیده نشده است؟ آیا همه به یک روح هدایت نمی شویم؟ چرا نباید در مورد مسائل مختلف الهی همفکر بوده یک باور داشته باشیم؟
نکته ای را که نباید به فراموشی بسپاریم سادگی کتاب مقدس در ارائه انجیل است. با وجود مطالب بسیار و داستانهای بیشمار، پیغامهای زیاد و حقایق ژرف، یک چیز بسادگی و آسانی قابل فهم و درک است. اینکه عیسی مسیح برای نجات انسانهای گناهکار که محکوم به هلاکت ابدی هستند، طریقی آماده کرده است و تنها کافی است به خدا از طریق مسیح اعتماد کنیم. آنکه باور کند نجات خواهد یافت.
پیغام آشکار و ساده است اما آنچه ما را بر آن می دارد که به گونه های متفاوت کلام را تفسیر و تعبیر کنیم متعدد می باشد.
نخست اینکه ما انسانهای محدودی می باشیم. قدرت و قابلیت ما در دیدن حقیقت محصور است. کلامی که به ما بخشیده شده آسمانی و ما زمینی هستیم. کنت بوآ در کتاب خود «خدایی که او را نمی فهمم» مثالی بسیار جالب ارائه می دهد. او می گوید که اگر یک انسان و سگی را در نظر بگیریم با مقایسه این دو شاهد نقاط مشترکی در بین آنها خواهیم بود. با اینکه انسان و سگ شبیه هم نیستند ولی در بخشهایی به نوعی به هم شباهت دارند. هر دارای خوی حیوانی بوده در برابر شرایط مختلف واکنشهای نسبتأ یکسانی را از خود نشان می دهند. هنگامی که سگ گرسنه می شود به دنبال یافتن خوراک می رود و نیاز خود را به گونه ای ارضاء می کند، صاحب سگ نیز به همانگونه هنگامی که نیاز به خوراک را احساس می کند به دنبال یافتن چیزی برای خوردن می رود. اگر سگ هیجان زده می شود با حرکات دم و جهیدن احساس خود را ابراز می کند، صاحب وی نیز هنگامی که هیجان زده می شود با حرکتهای فیزیکی این احساسات را به نمایش می گذارد. اما با وجود این شباهت که در بعد حیوانی این دو قابل مشاهده است، تفاوتی ژرف هم در بین انسان و سگ وجود دارد که غیرقابل انکار است. انسان با داشتن بعد تفکر و قوه تعقل و بخاطر اینکه موجودی روحانی است بنوعی زندگی می کند که سگ از آن قابلیتها معذور است. هنگامی که انسان مشغول مطالعه کتاب است، سگ با دیدن این صحنه هیچ ارتباطی برقرار نمی کند و یا هنگامی که صاحبش از طریق تلفن در حال مکالمه است چنین حرکتی برای وی غیرقابل درک و تعریف است. شاید با تفکر در مورد این مسئله فوق، بتوان شباهت انسان با خدا را زمانی که خالق او، آدمی را موافق و شبیه خودش خلق کرد را درک کرد. در ابعادی برخی از تفکرات و اعمال خدا برای انسان خاکی قابل فهم و درک است ولی در سایر موارد انسان چون حیوانی است که مبهوت صاحب خود به او خیره شده و او را نمی فهمد.
مسلمأ هنگام مطالعه کتاب مقدس چنین محدودیتی در فهم عالم روحانی ما را با دشورایهای بسیار روبروی می سازد. تصویر کامل از ما پنهان است. و اگر بر این محدودیتها، عدم توانایی و دانش تفسیر کتاب مقدس را نیز بی افزاییم، نتیجه چیزی جز ابهام و سردرگمی نخواهد بود.
دلیل دیگری که ما را به سوی ناراستی سوق می دهد فسادی است که از نیاکان خود آدم و حوا به ارث برده ایم. گناهی که آدم مرتکب شد نه تنها خودش را بدام انداخت بلکه تمام انسانهایی که از صلب وی به دنیا آمدند نیز در فساد خود گرفتار ساخت. وجدان ناپاک و قلب سرسخت، ما را به کژی رهنمود می کند. انسان حتی با مشاهده طبیعت قادر به دیدن خالق خود نیست، یا اگر او را هم ببیند خدا را چون خدا پرستش نمی کند بلکه خود را به ستایش بتها سپرده جلال خدای غیرفانی را به بتهای ساخته شده به خدایان دروغینی که در ذهن خود ساخته نسبت می دهد. این انسانی که در بطن و هسته خود به تباهی کشیده شده است قدرت و قابلیت دیدن و درک امور روحانی را بکل از دست داده، حقیقت را به دروغ، کذب را به راستی می فروشد. کتاب رومیان چه زیبا در اینباره می گوید:
کلام خدا به ما می آموزد که انسان خاطی قادر به نجات خود نیست و خدا خود به تنهایی برای رستگاری انسان به میان آمده، پسر خود را به دنیا فرستاده است. انجیل به ما می گوید که خدا نجات را فراهم کرده است، عیسی (یهوه نجات دهنده است) آمده تا شما به آسمان متصل کند. اما انسان گناهکار چون پدر خود آدم بگمان این است که از خدا حکیمتر و از او تواناتر است. به تدابیر خود اعتماد و به نقشه های خویش توکل کرده، به این باور است که او نیز در این میان چون خدا در نقش خود سهمی دارد. این انسانی که شیفته خویش است با خواندن کتاب مقدس در حالی که چنین تصوری در ذهن دارد قادر به دیدن این حقیقت نیست که : بایستید و ببیند که من خدا هستم. آیا به گمان شما چنین موجودی اشتیاق به تعبیر و تفسیر آیات به نوعی که خود قهرمان داستان است نمی پردازد؟ به نگاهی به تاریخ، با مشاهده افرادی چون پلیجیوس، ونیسنت و کلیسای کاتولیکی که قدرت را بدست می گیرد صحت این گفته را تصدیق می کند.
غرور و خودشیفتگی چشمان روحانی ما را نابینا می کند.
چندی پیش یکی از خادمین در مورد شبانی با من گفتگو می کرد که پس از مباحثاتی که در باب مسائل الهایتی داشتند گفته بود: «من نمی دانم! آنچیزی را که به من یاد داده اند را من به جماعت تعلیم خواهم داد. آنچیزی را که شنیده ام، تعلیمی خواهد بود که کلیسا دریافت خواهد کرد.»
مطمئنم اظهاراتی نظیر این در کلیسای ما نادر نیست. خود را از پیروان نهضت پروتستان می دانیم، ولی خود اسیر سنتیم. خود را حامی نهضت اصلاحات می دانیم، اما تا زمانی که در مورد اصلاح شدن من صحبتی به میان نیاید. گفته ای معروف می گوید که کلیسا امروز نیز به اصلاحات نیاز دارد و اصلاحات به پایان نرسیده است. با افزایش دانش بشر، با تسلط بیشتر کلیسا بر کتاب مقدس و توانایی وی در انسجام بخشیدن به آموزه های خود کلیسا را در جهت رشد و تکامل و شکوفایی روحانی پیش می برد.
زمانی که سنت و تمایلات و اشتیاقات ما جای خود را به حقیقت کتاب مقدس دادند، تغییر بسادگی انجام نخواهد پذیرفت.
نوشته: ادوین کشیش آبنوس

برگرفته از کتاب: آموزه هایی که جدا می کنند، نوشته اروین لوتزر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر